جشن و شادی مردم پس از پیروزی تیم ملی فوتبال ایران مقابل کره جنوبی

مراسم استقبال از ملی پوشان فوتبالجشن و شادی مردم پس از پیروزی تیم ملی فوتبال ایران مقابل کره جنوبی

 

جشن و شادی مردم پس از پیروزی تیم ملی فوتبال ایران مقابل کره جنوبی

 

جشن و شادی مردم پس از پیروزی تیم ملی فوتبال ایران مقابل کره جنوبی

اینم قوچانی نژاد

 

مراسم استقبال از ملی پوشان فوتبال

 

 

 اینم از بازیگرااااااااااااااااا

جشن صعود

دنیایم راازکودکی به دست او میدیدم!!!
 
آری من از کودکی اورا میخاستم!!!!
 
از زمانی ک گفتیم:"مامان"
 
از همان زمانی ک می نوشتیم":بابا آب داد"!!!
 
ازهمان زمانی ک اورا برای اولین باردیدم!!!
 
از همان زمانی ک اولین بار برای او مردم واو تنها چشمانش رابرای من بست!!!
 
چشمانش را بست و دیگر هیچ نگفت!!!
 
                   ومن هرروز بیشتر میمردم!!وباز او هیچ نمی گفت!!!!
 
این چنین است رسم خواستن های ک بی اندازه خواهیم!!!

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

در تصویر زیر چند چهره دیده می شود

 

 

 

۰ – ۵ کودن
۶ – ۷ کم هوش
۸ – ۹ طبیعی
۱۰ – ۱۱ هوشیار
۱۲ – ۱۳ نابغه

 

 



 

در روزهایی که حسن روحانی برای یازدهمین رقابت ریاست جمهوری آماده می شد، دولتش را با دو کلمه کلیدی تدبیر و امید معرفی کرد. دولتی که به گفته خودش دولت خودشیفتگی نیست، دولت فقر محور نیسا و به شدت مخالف تمرکز گرایی است.

 

 مجله مهر: وعده‌های انتخاباتی روحانی فقط محدود به اقتصاد نیست. یازدهمین رئیس جمهور ایران که به سیاست‌های فرهنگی، دیپلماتیک و داخلی دو دولت گذشته انتقاد داشت، با تکرار این جمله که «هر کس می‌خواهد وضع 8 سالی که گذشت ادامه یابد به من رای ندهد» دولتش را یادآور دولت آیت الله هاشمی و دولت حجت الاسلام خاتمی معرفی کرده بود. روحانی پیش از انتخابات وعده‌های زیادی به مردم داده بود که باید دید چقدر این وعده‌ها به عمل نزدیک می‌شوند.

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

كاش قلبم درد پنهاني نداشت

چهره ام هرگز پريشاني نداشت

كــــاش برگ آخر تقويم عشق

خبر از يك روز باراني نداشت

كاش مي شد راه سخت عشق را

بي خطر پيمود و قرباني نداشت

كاش ميشد عشق را تفسير كرد

دست و پاي عشق را زنجير كرد

منبع: http://www.hamrazeeshgh.blogfa.com/

والپیپر سیگار جدید

 

نظ یادتوت نره عزیزان

 

 

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت

با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت



زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر

داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت



زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر

مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت



در تمام سالهای رفته بر ما روزگار

شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت



من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها

گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت


 


فاضل نظری

عکس عاشقانه متحرک

 

 

لطفن این شعر را



آهسته بخوانید.



روویِ سطرِ آخرِ گریه‌هاش



خواب رفته است شاعر!

نظر یادتون نره عزیزان

×××××××××

یکی از زیباترین شعرهای که تا به حال خوانده ام:
 
می گویند:

عشق خدا

به همه یکسانَ ستــ

ولی من می گویم:

مرا بیشتر از همه

دوستــ دارد

وگرنهـ

بهـ همهـ

یکی مثل تو می داد . /
 

شعر زیبای دردواره ها از قیصر امین پور

 

دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا

دست درد می زند ورق

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

شعراز: قیصر امین پور

منبع: http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=77537

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

شهر زیبایی از شاملو r

 

 

 

لمس تن تو

 

شهوت است و گناه

حتی اگر خدا عقدمان را ببندد...

داغی لبت جهنم من است

حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند...

هم آغوشی باتو,هم خوابگی چرک آلودی ست

حتی اگر خانه خدا خوابگاهمان باشد...

فرزندمان,حرام نطفه ترین کودک زمین است

حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس...

خاتون من!

حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم,

یک بوسه

یک نگاه حتی,حرامم باد!

اگر تو عاشق من نباشی...

 

 

اگر دریای دل آبی ست تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست تویی معنای دنیایش


***


تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن
تویعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن


***


تویعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن

 

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

 
 
 

 

دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

 


دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد

 


دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

 


دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد

 


روزگار غریبی‌ست نازنین روزگار غریبی‌ست نازنین

 


و عشق را كنار تیرك راهبند تازیانه می‌زنند

 


عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد

 


شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد

 


روزگار غریبی‌ست نازنین روزگار غریبیست نازنین

 


و در این بن‌بست كج و پیچ سرما

 


آتش را به سوخت‌وار سرود و شعر فروزان می‌دارند

 


به اندیشیدن خطر مكن روزگار غریبی‌ست

 


آن كه بر در می‌كوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است

 


نور را در پستوی خانه نهان باید كرد

 


دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

 


دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای بر آن نهان باشد

 


دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

 


دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای بر آن نهان باشد

 


روزگار غریبی‌ست نازنین روزگار غریبی‌ست نازنین

 


نور را در پستوی خانه نهان باید كرد

 


عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد

 


آنك قصابانند بر گذرگاهها مستقر

 


با كنده و ساتوری خون آلود

 


و تبسم را بر لبها جراحی می‌كنند و ترانه را بر دهان

 


كباب قناری بر آتش سوسن و یاس

 


شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد


ابلیس پیروز مست

 


سور عزای ما را بر سفره نشسته است

 


خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد


خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد

همچو نی می نالم از سودای دل

 
 آتشی در سینه دارم جای دل


من که با هر داغ پیدا ساختم


سوختم از داغ نا پیدای دل


همچو موجم یک نفس آرام نیست


بسکه طوفان زا بود دریای دل


دل اگر از من گریزد وای من


غم اگر از دل گریزد وای دل


ما ز رسوایی بلند آوازه ایم


نامور شد هر که شد رسوای دل


خانه مور است و منزلگاه بوم


 آسمان با همت والای دل


گنج منعم خرمن سیم و زر است


گنج عاشق گوهر یکتای دل


در میان اشک نومیدی رهی


خندم از امیدواریهای دل

 
 
 

آن قدر با آتش دل ساختم تا

سوختم


بی تو ای آرام جان یا ساختم یا

 سوختم


سردمهری بین که هر کس بر

 آتشم آبی نزد


گرچه همچون برق از گرمی

سراپا سوختم


سوختم اما نه چون شمع طرب

 در بین جمع


لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم


همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب


سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم


سوختم از آتش دل در میان موج اشک


شوربهتی بین که در آغوش دریا سوختم


شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند


در میان پکبازان من نه تنها سوختم


جان پک من رهی خورشید عالمتاب بود


رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

 
 
 

 

 

 

ماه من غصه چرا ؟!


آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز


مثل آن روز نخست


گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد!


یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان


نه شکست و نه گرفت !


بلکه از عاطفه لبریز شد و


نفسی از سر امید کشید

 


و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید

 


زیر پاهامان ریخت


تا بگوید که هنوز پرامنیت احساس خداست!


ماه من غصه چرا؟!


تو مرا داری و من


هر شب و روز


آرزویم خوشبختی توست!

 


ماه من! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن


کار آن هایی نیست که خدا را دارند ...

 


ماه من! غم و اندوه اگر هم روزی مثل بارید

 


یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست


با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن


و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست !


او همانی است که در تارترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می داد ...


او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام غرق شادی باشد ...


ماه من!

 


غصه اگر هست بگو تا باشد

 


معنی خوشبختی


بودن اندوه است ...!

 


این همه غصه و غم این همه شادی و شور

 


چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند


همه را با هم و با عشق بچین ...


ولی از یاد مبر


پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا


و در آن باز کسی می خواند


که خدا هست خدا هست        خدا


پس چرا غصه؟! چرا ؟

 
 
   

 

مردان در صید عشق به وسعت نامنتهایی نامردند،

 

 

 گدایی عشق میكنند تا وقتی مطمئن به تسخیر قلب

 

 

زن نشدند، اما همین كه مطمئن شدندمردانگی را

 

 

در كمال نامردی به جا می آورند

 

 

ماهه من غصه نخور زندگی جذر و مد داره

 


دنیامون یه عالمه آدمه خوب و بد داره

 


ماهه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن

 


همه که پر ترک مثل تو و من نمیشن

 


ماهه من غصه نخور مثل ماها فراوونه

 


خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه

 


ماهه من غصه نخور گریه پناه آدماس

 


ترو تازه موندن گل ماله اشک شبنماس

 


ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه

 


اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه

 


ماهه من غصه نخور خیلیها تنهان مثل تو

 


خیلیها با زخمای زندگی اشنان مثل تو

 


ماهه من غصه نخور زندگی خوب داره واسش

 


خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

 


ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه

 


اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه

 


ماهه من غصه نخور

 


دنیا رو بسپار به خدا


هر دومون دعا کنیم تو هم جدا منم جدا

 

 

تنها سهم من از دنیا

 

 

 

یک باغ تنهایی است

 

 

 

باغی پر از گلهای حسرت.

 

 

 

سالهاست

 

 

 

جغدی پیر

 

 

 

بر بام این باغ لانه کرده

 

 

 

میخواند هر دم

 

 

 

اوازی حزین

 

 

 

از رنج تنهایی.

 

 

 

تنها سهم من از دنیا

 

 

 

اتاق کوچکی است

 

 

 

در باغ تنهايي.

 

 

 

اتاق من لبريز است

 

 

 

از حرفهای ناگفته

 

 

 

دیوارهایش میخوانند هردم

 

 

 

اواز تلخ تنهایی

 

 

 

كة:

 

 

 

با كه بايد گفت

 

 

 

رازهای ناگفته

 

 

بر كجا بايد ريخت

 

 

اشكهای شور تنهايی

 
 
 

 

يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

 طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم...

 يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس ماند

طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم...

 يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست

 به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم...

 يادمان باشد که در اين بحر دو رنگي و ريا

دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم...

 يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست

 دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم...

 يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم

 طلب سوختن بال و پر کس نکنيم...

 

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند


آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند

 

 

آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی


به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند

 

 

دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد


شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند

 

 

فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است


فکر کن گریـه چـه زیباست، بخند

 

 

صبحِ فردا به شبت نیست که نیست


تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند

 

 

راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم


پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند

 

 

آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان


به خــدا آخــر دنیـاست، بخند

 

d
 
 
     
 

     
 

 

در كودكي خواستم زندگي كنم راه را بستند

 

به ستايش روي آوردم گفتند خرافات است

 

به راستي سخن گفتم گفتند دروغ است

 

سكوت كردم گفتند عاشق است

 

عاشق شدم گفتند گناه است    

 

و عاقبت خنديدم گفتند ديوانه است

t (ص
 
 
     
 
   
 

 

من تنها می خواهم چشمهای تو را داشته باشم.من تنها می خواهم چند صباحی قلبت

 

را به امانت بگیرم.


اما این خواسته قلبی من نبود شاید در ابتدا.تقدیر این قرعه را به من دیوانه سپرد.


من می خواهم دستهایت را داشته باشم تا با آنها از چشمه جوشان محبت جرعه ای

 

بنوشم اما تو از سپردن آن سرباز می زنی


من تنها می خواهم برای دلت قصری از ترانه هایم بنا كنم و برای این مقصود

 

جلای چشمانت را می خواهم اما تو آنها را به من ارزانی نخواهی کرد.


و تو چه می فهمی؟تو از طرز نگاه من چیزی را نخواهی فهمید.


من می خواهم پنجره هایت را باز كنم اما تو اجازه نخواهی داد


پنجره هایت آنقدر بسته می ماند تا كهنه شود و تو هرصبح آسمان را با قابی كهنه

 

می نگری.تا هنگامی كه آوار شود و فرو ریزد و به خاك بسپاری زیر آن آوار تمام

 

خاطرات مرا


و من تكه تكه خاطرات تو را از زیر آوار قلبم بیرون می آورم.


تو می خواهی همه چیز فروبپاشد و آوار شود چه خانه ات چه قلبم چه خاطراتم چه

 

خاطراتت...


آیا نمی بینی كه چه عاشقانه در این شب های سیاه برایت شعر می می سرایم.


شایدم دیدی كه به من تهمت دیوانگی می زدی.


من می دانم زیبایی چیست...یك جهان از آن را در غروب نگاهت جستجو می کنم.


من تنها می خواهم آغوشت را داشته باشم تا در گرمایش خزان را فراموش كنم.


من از تمام دنیا یك شاخه گل می خواهم.شاخه گلی كه تو روزی به من هدیه کنی.


من از تمام این دنیا یكروزش را می خواهم و تو می دانی كدام روز را می گویم.و

 

این را هم می دانی كه آن را به من نمی دهند.


آیا تا بحال در دل به خود گفته ای كه چقدر بی رحمی؟یا تنها به عاشقانه های من

 

خندیده ای...


من خنده هایت را دوست دارم...


پس امشب هم این متن عاشقانه را به تو می سپارم تا باز هم بخندی


من دلم می شكند چرا كه تو آن را خواهی شكست .


پس راحت بخند آخه من خنده هایت رادوست دارم

وقتي گريه کرديم گفتن بچه اي

وقتي خنديديم گفتن ديوانه اي

وقتي جدي بوديم گفتن مغروري

وقتي شوخي کرديم گفتن سنگين باش

وقتي سنگين بوديم گفتن افسرده اي

وقتي حرف زديم گفتن پرحرفي

وقتي ساکت شديم گفتن عاشقي

حالا که عاشق شديم مي گن اشتباه...


چگونه در انتخاب عشق اشتباه میکنید

یکی از مواردیکه پدر صاحاب دخترها و پسرها را در آورده است عاشق شدن آنها می باشد. امکان ندارد کسی را پیدا کنید که عاشق نشده

 

باشد و روزی 2000 مرتبه به خود بد و بیراه نگفته باشددلیل اصلی آن عدم شناسایی عشق از جاذبه طرفین به دلیل کم تجربگی آنان

 

میباشد.اینکه میبینیدهمواره پسرها دخترها را متهم به بیوفایی میکنند و می خواهند از آنان انتقام بگیرند! و دخترها هم پسرها را نامرد

 

میخوانند ،همه مرگش همین موردیه که گفتم…عوامل دیگری نیز وجود دارد ولی موارد زیر مراحل و عوامل غلطی هستند که شما را از

 

 

 

حقیقت دور میکنند و نمی گذارند فکر کنید.مسلماً یک رابطه که بر پایه بنیانی کج قرار گرفته نمی تواند چیز سالمی باشد…ولی اکنون شما

 

 

آنها را خواهید شناخت و با کمی تمرین می توانید چشمانتان را باز کرده و خود را کنترل کنید..با بیاد داشتن این موارد دیگر براحتی اشتباه

نمی کنید….

بقیه در ادامه ی مطلب...

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

درد دل با خدا



دلم گرفته ، ای خدا

این روزا هیچکی غیر تو ، درد من ونمی دونه

دلم گرفته ، ای خدا

حتی صدامم این روزا به ساز من نمی خونه

دلم گرفته ازهمه



از این روزای سوت و کور

از این ترانه مردگی، از این شبهای بی عبور

تمام لحظه های دلم زیر هجوم حادثه

منتظریه راهیه تا دوباره به توبرسه 


دلم گرفته، ای خدا

گریه امونم نمی ده ، چرا دیگه حتی دلم


تو رونشونم نمی ده!? 

گناه بی باوری مو ، خودم به گردن می گیرم

اگر نگیری دستامو ، تو دستای غم می میرم

دلم گرفته ، ای خدا

واسه رسیدن به تو ، یه فرصت تازه می خوام

دوباره دستامو بگیر ، مثل روزای بی کسی

دلم گرفته ،ای خدا حتی بهشتو نمی خوام...


 

زندگی


ای زندگی

به من آموختی اشک زیباست

درد و رنج


غم و غصه تحفه ی روزگار است

که نصیب هر کس نشود...


آموختی

چگونه بسوزم و بسازم و دم نزنم

چگونه در مقابل شادیها بایستم

و غم و درد و رنج را به آغوش بکشم...


اما چرا نیاموختی که چگونه با تو وداع کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

تکرار..................


قلمم را برداشتم تا بنویسم


اما نمی دانم از چه بنویسم


دیگر قلمم رنگ کهنگی به خود گرفته


تکرار تکرار از این بیهوده بازیها

خسته شدم از همه تکرار ها و کهنگی ها...




 


خاطرات



رد پای اشکهایم جا ماندست روی صورتم


گو نه هایم خیس است اما صورتم میسوزد


داغی از این اشکهاست


اشکهای مانده از خاطرات...


 

رفت...

کلاس ادبیات معلم گفت: ... فعل رفت را صرف کن!... رفتم ..رفتی. رفت.. ساکت میشوم میخندم !... ولی خنده ام تلخ میشود،... استاد داد میزند خوب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت... رفت... رفت ... و دلم شکست، غم رو دلم نشست، رفت شادیم بمرد، شور از دلم ببرد ،... رفت ..رفت ..رفت... و من میخندم و میگویم... خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ... کارم از گریه گذشته است به آن میخندم...

   اسمشو وقتي مي بري...!!                                      



 

لمس کن کلماتم را...




لمس کن کلماتی راکه برایت می نویسم

تا بخوانی وبفهمی چقدر جایت خالیست...


تا بدانی نبودنت آزارم می دهد...

لمس کن نوشته هایی راکه لمس ناشدنیست وعریان...

که ازقلبم برقلم وکاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم راکه خیس اشک است وپر شیار...

لمس کن لحظه هایم را...

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم...

لمس کن این باتو نبودنها را...




مرا در برهوت اين بي ساماني رها مي كني كه چه؟! 

ادعاي پريشاني نمي كنم بي حضورت، كه تو خود بر احوال دلم آگاهي!

مي داني كه! چه بد عادتي است بي تو بودن!

چه سهمگين است اين كه بي تو بودن جزء سرنوشت شود!

عزيزم!

آنقدر در اين بي ساماني تنيده ام كه نگاهت از بي تابي دلم خبر نمي گيرد.

چه بد آغازي! چه بد انجامي!

خسته نگاه هاي دور از انصافم! خسته آشوب هاي كلامم! من خسته ام عزيز! خسته ام و دور! دور از سوي نگاهت! چه كنم؟!

به من بگو اين برهوت بي انجام را بي تو چه كنم! آتش دلم را چگونه خاموش كنم!

دلم لك زده است براي رفتن، گذشتن، عبور كردن... مثل كبوتر كه مي رود تا دو باره شروع كند. مي ترسم. از اين همه دلتنگيها، از اين همه دلبستگي ها، از اين همه وابستگي ها... مي ترسم از جدايي.. مي ترسم حتي ندانم كي تمام شد!

زمستاني مي شوم.. برفي مي شوم.. مي بارم.. آرام و سنگين و پر ابهت و سفيد...

بار ديگر زمستاني مي شوم.. سرد و بي رحم و بي سر و صدا و پر سوز...

كاش مي شد قدمي از قدم بر نداشت و كو چيد!

نمي دانم دلتنگيت را بر روي كدامين ديوار اين كوچه بنويسم!

آري! من بودم و تو بودي و خدا... و سكوت!

و من در پي آن رازي كه عاشقانه با خداي خود نجوا كردي، اشك هايم را نثار جاده زندگي ام خواهم كرد.

تو مي ماني و عشق...

و من مجبور و محكوم به گذر از اين كوچه....

جواني من! غرورت مرا به ياد تار هاي عنكبوت مي اندازد همان عنكبوتي كه خيال مي كند خانه اي محكم ساخته است. خيال مي كند كه همه چيز دارد و با او به همه چيز مي رسد. غرورت مرا مي ترساند، چون مي بينم كه خانه عنكبوت چه راحت با نسيمي فرو ميريزد.

دلم به حال تو مي سوزد. چشمهاي بي پروايت، نگاه غريبه ات، دل مرا مي لرزاند. مرا به ياد روزي مي اندازد كه خانه ات فرو ريخته باشد و آسمان بالاي سرت سياه شود و آن روز با فرصتي كه نداري به ديواري از درد تكيه خواهي زد...

اي جواني من!

مي خواهم غرورت را بشكنم كاش بيايي و بگذاري كه خوب باشي و دل به درياي با عشق بودن بسپاري. اي جواني من دست از سرم بردار گاهي از دست تو آرزوي بهتري جز خاموشي ام ندارم...

اي جواني من...! حيف نمي داني چه زود از دست خواهي رفت.

قلب آسمان گرفت

و عشق با تمام برف هاي زمين ذوب شد...

و من به مصيبت تازه خود خنديدم!


 

دروغ میگن...


شاید اشتباهه اما عاشقا دروغ میگن

آدمای مهربونو با وفا دروغ میگن

اونا که میگن که تا همیشه دیوونتونن  

بذا بی پرده بگم که به شما دروغ میگن

اونا که میان به این بهونه ها که اومدن

از توی شهر قشنگ قصه ها دروغ میگن

اونا که فدات بشم تکه کلامشون شده

به تموم آسمونا به خدا دروغ میگن

اونا که با قسم وآیه میخوان بهت بگن  

تا قیامت نمیشن ازت جدا دروغ میگن...



دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران میخوانند و عده ای می گویند، 

آه چه زیبا ، و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند

دلمان خوش است به لذت های کوتاه ، به دروغ هایی که از راست بودن

قشنگترند،

به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود

با شاخه گلی دل می بندیم ، و با جمله ای دل می کنیم

دلمان خوش است به شب های دو نفری و نفس های نزدیک

دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی

و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود چقدر راحت لگد می زنیم

و چه

ساده می شکنیم همه چیز را...

 


یادت میاد که من چطور یک دفه عاشقت شدم بدون اینکه بذاری سوار قایقت شدم

یادت میاد نگات پر از شکایت و فاصله بود اما بجاش نگاه من صبور و پر حوصله بود

یادت میاد وقتی بهت گفتم چقدر دوست دارم گفتی ببین من فرصت این قصه هارو ندارم

یادت میاد با این جواب خسته شدم از زندگی تو رفتیو من موندمو یه دریا غرقه تشنگی

یادت میاد به چشم تو فقط یه دیوونه بودم یا مثل یه مرغ غریب دنبال یه دونه بودم

یادت میاد که عمر من وقف تو و پنجره بود یه روز چشت افتاد به من این بهترین خاطره بود

یادت میاد مردم مارو به همدیگه نشون دادن جز ما تموم عاشقا از چشم مجنون افتادن

یادت میاد دل تو رو یکی یه جایی برده بود اونوقت دل من خودشو به چشم تو سپرده بود

وقتی بهت گفتم یه روز با من مدارا میکنی گفتی یا از اینجا برم یا منو رسوا میکنی

یادت میاد یه روز واست یه دسته گل چیده بودم عصر همون روزم تورو با دیگری دیده بودم

یادت میاد که پرسیدم برام تبسم میکنی جواب دادی معلومه نه چون خودتو گم میکنی

یادت میاد حتی یه بار دلت واسه دلم نسوخت چشات یه بار نگاهشو به چشم عاشقم ندوخت

یادت میاد تو رویاهام قصری واست ساخته بودم تقصیر من بود که تو رو به خوبی نشناخته بودم

یادت میاد یه شب که بارون میچکید ازآسمون با التماس خواستم ازت یه امشبو پیشم بمون

یادت میاد جواب تو یه خنده ی ساختگی بود شاید مقصر نبودی حرفت مال خستگی بود

یادت میاد گفتم یه روز مجنون مث فرشته بود گفتی رها کن قصه رو اینا مال گذشته بود

یادت میاد قرارمون بود زیر یه درخت سیب نشون به اون نشون که ما دو اشناییم دو غریب

یادت میاد اون روزو که سر قرار نیومدی پیغام فرستادی برام که خوب تو ذق من زدی

یادت میاد گفتی باید به دوریت عادت بکنم باید تو رویاهام به تو بازم محبت بکنم

وقتی تفعل میزدم نیت من فال تو بود هیچیش مال خودم نبود دلم همش مال تو بود

یادت میاد که من به خاطرت چه حرفا شنیدم تو گفتی این کارا چیه من که هنوز نفهمیدم

یادت میاد یه شب تو خواب زیر یه بارون شدید رفتیم یه جا با هم دیگه که هیچ کسی مارو ندید

یادت میاد تعبیر خواب من فقط جدایی بود هر چی محبت دیده بودم از تو بیوفایی بود

یادت میاد تو رفتی و به ارزوهات رسیدی به سادگی رو رویاهام یه خط قرمز کشیدی

اگر چه یادت نمیاد اما میخوام دعات کنم برنمیگردی ولی من بازم میخوام صدات کنم...

   


 



 

دیگر نمیخواهم تو را...


دیگر اگر گریان شوی چون شاخه ای لرزان شوی در اشکها غلتان شوی


دیگر نمیخواهم تو را

گر باز گردی از سفر اواره گردی هر گذر شب را نخوابی تا سحر
دیگر نمیخواهم تو را

دیگر اگر یارم شوی شمع شب تارم شوی در اشکها غلتان شوی



دیگر نمیخواهم تو را

گر باز گردی از خطا اواره گردی هر کجا ای سنگدل ای بی وفا



دیگر نمیخواهم تو را...



برای عبور از جاده عاشقی

فقط یک بهانه می خواهم

برای عشق بازی با دلم

یک نگاه و کاشانه می خواهم

برای رقص و شور شعر هایم

چشم تو و یک ترانه می خواهم

برای با تو ماندنم

یک عشق بی کرانه می خواهم

من برای واژه های گوشه گیرم

یک کتابِ پر افسانه می خواهم

برای ماندن بی تردید و خواندن بی تخریب

یک بغل احساس جانانه می خواهم .

برای با تو جاری شدن

یک تعبیر ساده می خواهم

و آخر هم

از اینهمه هیاهو و تلاطم

من تو را یکبار بی بهانه می خواهم...




دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟ گفت:

نه…..گفت دوستم داری؟….گفت:نوچ…..گفت:اگه


بمیرم برام گریه می كنی؟؟؟…..گفت:اصلا….دختره
چشماش پر از اشك شد….هیچی نگفت….پسره


بغلش كرد و گفت:تو خوشگل نیستی زیباترین 


هستی….تو رو دوست ندارم چون عاشقتم….اگه تو


بمیری برات گریه نمیكنم چون من هم می میرم…..


امروز میخواهم حرفهایی كه هرگز نگفته ام را با واژه ها كنار هم بچینم تا بدانی كه چقدر دوستت دارم ...

زمانی كه تو را شناختم زندگی برایم معنای دیگری پیدا كرد!

چون در تمام مراحل زندگی ، از تپه ها تا كوره راه ها پشتیبان من بودی!

سنگ صبورم شدی...

غم خوار و یار و یاورم شدی...

... و برای من این كار یعنی اوج جوانمردی!

اگر تو نبودی و واژه "عشق" را برایم تفسیر نمیكردی ،

چه كسی تشنگی مرا درمان و روح خسته ام را توان میبخشید تا در پیچ و خم مشكلات زندگی دوام بیاورم؟!

از وقتی نگاهت با نگاهم آشنا شد ...

از دریچه چشمانم همه اندوه درونم را مثل یك كتاب خواندی !

و سطر سطر خالی آن را با امید پر كردی !

و سوار بر قایق صبوری همراهم شدی !

دیروز من راه گم كرده ، نا امید و شكست خورده بودم و امروز نوبت توست؟!

انتظار نداشتم تو را ، كه بذر امید را در بسیاری از دلها نشاندی اینگونه نا امید و از پا افتاده ببینم !

از تو توقع ندارم كه صبور ، مقاوم و مبارزانه پنجه در پنجه حوادث بیندازی و شكست را به پیروزی تبدیل كنی...

چون میدانم خودت آگاه تر از من به حل مسائل و مشكلات خواهی پرداخت !

اما توقع دارم بار غمت را از من ؛ كه وامدار محبت هایت هستم پنهان نكنی !

این وظیفه من است كه محبت هایت را جبران كنم !

غم خوار و سنگ صبورت باشم ...

باور كن! من هم مانند سایر آنهایی كه خود را مدیون یاری و یاوری های بی مزد و منت تو میدانند حاضرم جان را در راهت فدا كنم !

اینك رفته ای و هیچ زمانی را برای بازگشت خود معین نكرده ای ...

و من باز در پیله سكوت نشسته ام !

و حس میكنم در قایقی شكسته ...

در شبی سرد و ظلمانی ...

اسیر دست طوفانهای سهمگین زندگی ...

راه را گم كرده و به سوی آینده ای نامعلوم پیش میروم !!!

... و تو در كنارم نیستی تا هدایت كشتی شكسته ام را بر عهده بگیری !

از تو این انتظار را دارم كه در خشكسالی عاطفه ها ، مرا دریابی و باور كنی!

این من هستم كه به تو نیاز دارم ...

و این تو هستی كه باید غم هایت را با من تقسیم كنی ...

آری!

تو رفته ای و این چشم پر امید من است كه بدرقه راهت شده است !!!