کاش می شد از تنهایی گفت..

 

 


 


 

کاش می شد از تنهایی گفت از چیزی که مثل خوره روحت را می خورد و جسم تو"...را اب می کند 

تنهایی که تنهایت می گذارد تا عاشق و عاشقتر می شوی انچه که تو را به خیانت نزدیک و از خدا دور می کند 

انقدر که از نگاه دیگران غافلی و از نگاه خدا دورتر کاش می شد با تو"...از تنهایی گفت 

انقدر گفت تا از دیوار بی عبور تنهایی عبور کرد

 کاش می شد انقدر از تنهایی گفت تا همچون غروری و همچون قلبی به پایت شکست 

کاش می شد از تنهایی گفت و رفت تا به هم رسید

 

 
 
 


 

بازم دلم گرفته از روز و روزگارم  چجوري بهت بگم که هنوزم دوست دارم 

تو ديگه منو نميخواي از چشات اينو خوندم  بايد ميفهميدم که پيش تو نمونم 

يادت مياد ميگفتي که بري ميميرم  بدون با دستاي تو فقط اروم ميگيرم 

اينجا شد اخر راه ديگه با هم نباشيم  با اينکه دوست دارم ولي بايد جداشيم

  دست اونو گرفتي با چشام اينو ديدم  وقتي اومدي کنارم انگار چيزي نديدم 

ولي يه روز ميفهمي چقدر سخته عزيزم  منم برم با يکي غيراز تو بشينم 

يادت مياد يه روزي که من و تو با هم  بوديم و اين خاطره کم مياري اخر

  يه روز تو بي وفا با يکي ديگه بودي  نميدونم چرا تو ديگه با من نموندي 

مگه دوست نداشتم که گذاشتي رفتي  پاشو برو عزيزم تو خودت اينو خواستي

  يه روز ميشي پشيمون ولي فايده نداره  چون ايندفعه دل من ديگه دوست نداره

 

 

نامه من djsayyad به محبوبه
 
سلام بهانه قشنگم برای زنگی..اره دوباره منم همون عاشق همیشگی
امیدوارم حال گلم خوب باشد چراکه حالم به حالش بستگی دارد
غرض ازمزاحمت این بودکه بهت بگم بخداواقعا دوست دارم ودوباره فکراتو بکن حق من این دوری نیست..
 
یه باربهم گفتی که ازنگاه کردنهای تکراربتو ناراحتم....
خیلی ناراحت شدم باخودم گفتم چندروزی بهت نگاه نمیکنم شاید دوباره به جوابم فکرکنی...ولی دیگه طاقتم تموم شدبهت زنگ زدم ولی چندروزه که گوشیت خاموش بود بهمین خاطرنامه رونوشتم
ببین واقعانمیخوام به این زودی رابطمون خراب بشه توروخدااگه واقعا منونمیخوای بگوامابادلیلش واینکه اگه منونمیخوای پس چرابهم زنگ زده بودی؟
دلیل اینکه زودبهت پیشنهادندادم این بودکه نمیخواستم دوستی منووطیب خراب بشه  اماتوفکرمیکنی ترسوام ولی بخدااینطورنیست...هرکار بگی میکنم حتی مرگ؟؟
.منتظرجوابتم توروخداکوتاهی نکن...
(دراین دنیاندارم غیرتوکس ^میمیرم گرمراازخوبرانی ای همه کس)
Ilove you &you are alwayse in my heart
Idont forget you………

 

 
 


 

نامه ی یک دلتنگ به عشقش

تموم وجودم اگه یه روز نباشی دنیا رو به اتیش میکشم.مهم نیست که عشق ما چه جوریه.شاید بعضیا بگن این یه هوس بچگانس.مهم نیست که عشق ما پنهونیه.مهم اینکه عشقه.دوست دارم و تا آخر دنیادوست خواهم داشت.بدون که من هیچ اغوشی رو حتی در اینده بجز آغوش تو نمی پذیرم.میدونم که یه روز میرسه که بهت میرسم.مهم این نیست بقیه چی میگن.مهم اینه که ما باهم باشیم.

عاشق دلتنگ تو: پریا

 

 


 

 

هی خانم

که خیره نگاه می‌کنی

لباسم شبیه او بود یا قد و قواره‌ام؟

شرم نکن/ من درد تو را می‌فهمم

من هم به یادِ او

به ابرها و آدم‌ها

حتا به دیوار

خیره شده‌ام

هر چه دلت می‌خواهد نگاه کن

کسره/ علیرضا روشن/ نشر نیماژ

 

 

می نوازد سکوت،غم زیبای شب را...

لباس پولکی اش،چشمک میزند ستاره....

ماه نقره،میدرخشد نگین زیبای گردنش...

چه پهن گسترانده،چادر مشکی اش را...

.

.

.

گم میشوم من...نگاهم در تکاپوی یافتن تو...

تو به کدام ستاره خیره ای اکنون...

چه زیبا شده نگین گردن شب...

منعکس میکند رخ زیبارویی را...

راه، شیری رنگ است تا گم نکنم مسیر نگاهت را...

می دانم که قطره ی شبنم بر لبم...

همان بخار آه ه های توست...

 

" محسن "

 

 


 

 

گزيده‌‌ی نامه‌های نيما يوشيج به همسرش
 
عاليه‌ جان
 
 تصدیق می‌کنم چیزی از قلب کم‌بهاتر نیست و من تو را با قلبم خریده‌ام. حال مرا سرزنش می‌کنی. زیرا نتوانسته‌ای از روی قلبِ من این خطوط را که خطوط یک سکه‌ی به نامِ تو ترسیم شده است، بخوانی. چطور ممکن است در حالتی که خودت دعویِ اعتبار می‌کنی من اعتبار نداشته باشم زیرا من سکه‌ای هستم که به وجود تو اعتبار می‌یابم. شکل تو، اسم تو و آثار تو همیشه با من است.
 
عالیه، مرا سرکوب و خُرد کن. یک قطعه‌ی کوچک من باز آثار وجود تو را نشان می‌دهد. مرا آتش بزن، به قالب دیگر بریز. جنسیت و مقدار من همان خواهد بود. اگر گردوغبار ایام روی یک سکه نشسته است به‌طوری که آن سکه را نتوانی بخوانی و بشناسی، آن را بردار، روی آن دست بکش، آن را صیقلی کن. به تو معلوم خواهد شد یادگار وجود چه‌کسی است.
 
قلب شاعر دریای بزرگ است. ببین دریا را که با تمام وسعت خود به اندک نسیمی سیمایش را پُرچین می‌کند. چرا اندک سوءظنی سیمای مرا غمگین و متفکر نکند ‌که طبیعت قلب مرا حساس‌تر از قلب‌های دیگر آفریده است؟ به تو بگویم چه‌چیز باعث بدگمانی من شده است: محبت. برای این‌که تو را دوست می‌دارم. با وجود این‌که خواستم دوستی‌ام را مخفی بدارم، آن را آشکار می‌کنم.
 
شاعر، این خلقت عجیب و نادرِ طبیعت از راست، دروغ بیرون می‌آورَد. حساب کن. از چشمش بترس. وقتی به مردم نگاه می‌کند، مردم در نزد او اوراق یک تاریخ ممتد و یادگارِ روزهای کهنه و مبهم‌اند. اگر هیچ‌کس نتواند این اوراق را بخواند، شاعر می‌خوانَد.
 
زبان عشق را خوب می‌شناسی عالیه. همین‌طور قلبی را که درد می‌کشد می‌شناسی. در این صورت من برای محبت تو با وجود هر تهمتی که به من می‌زنی تا مرگ پرواز می‌کنم. زنده‌باد عدم!
 
یک متهم بدبخت و ناشناس که تو را دوست می‌دارد: نیما
 
24 اردیبهشت 1305
 
 
 
  عاليه عزيزم
 
نزدیک نیمه‌شب است. نمی‌توانم بخوابم. واقعه‌ی اخیر در زندگانی نویسنده بیشتر اهمیت دارد. دیشب خواستم از تو احوال‌پرسی کنم. مانع شدند. از دور به اتاق خودمان نگاه کردم. چراغ را خاموش دیدم. دیدن این منظره مرا غمگین کرد. ناچار از دیوار بالا آمدم. مدتی روی پشت بام نشستم. ایراد نگیر، محبت داشتن منوط به این نیست که شخص پول فراوان داشته باشد یا زیاد از حد وجیه و محبوب باشد. اگر خطایی از من سر زد، کدام انسان بدون خطا زندگی کرده است...
 
مفارقت شیرین است. از دشمنی کم می‌کند و به دوستی می‌افزاید. قلب نارضا را هم تسلی می‌دهد اما...
 
نگذار در این تنهایی کسی که هیچ‌کس را ندارد و امیدش رو به انقطاع است گریه کند و در این گریه به خواب برود.
 
17 دی 1305